به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، خودم هم نفهمیدم چگونه در دام یک شیاد حرفهای افتادم هنوز باورم نمیشود فریب چرب زبانی یک خواستگارنما را خورده ام. او چنان به من ابراز علاقه میکرد که احساس میکردم پناهنگاه محکمی را یافته ام و میتوانم با تکیه بر او فرزندانم را سر و سامان بدهم و خودم طعم خوشبختی را بچشم اما.
اینها بخشی از اظهارات زن ۳۵ سالهای است که در پی آشنایی با یک جوان غریبه در فضای مجازی تنها سرمایه اش را که یک جفت گوشواره طلا بود از دست داد. این زن جوان که برای جلوگیری از آبروریزی خانوادگی، به طور پنهانی شکایتی را تنظیم کرده و دست به دامان قانون شده بود درباره این ماجرای تلخ به رئیس دایره قضایی کلانتری نجفی مشهد گفت: ۱۶ ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را با «حشمت» آغاز کردم اگرچه همسرم یک کارگر ساده بود و مخارج زندگی را به سختی تامین میکرد، اما مردی مهربان و زحمتکش بود که همه تلاشش را برای سعادت و خوشبختی خانواده اش به کار میگرفت. من هم سعی میکردم با تربیت صحیح دختر و پسرم، زمینههای یک زندگی آرام و توام با آسایش را فراهم کنم، اما خیلی زود توفان سهمگین بدبختی آشیانه عاشقانه ما را در هم کوبید چرا که وقتی برای درمان بیماری معمولی همسرم به یکی از مراکز درمانی دولتی رفتیم پزشک معالج در تشخیصهای خود به یک بیماری صعب العلاج رسید. از آن روز به بعد آزمایشها و معاینات پزشکی آغاز شد و همسرم از کار افتاد. هر چه دارایی و پس انداز داشتیم در مسیر درمان حشمت هزینه کردیم این در حالی بود که زندگی ما به دلیل بیکاری و بیماری همسرم به سختی میگذشت از سوی دیگر هم نمیخواستم فرزندانم ترک تحصیل کنند و به خاطر شرایط سخت زندگی ما آینده آنها تباه شود.
خلاصه مدتی بعد با راهنمایی خیران و مدیران مدرسه، تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی (ره) قرار گرفتیم. این گونه بود که بار درمان همسرم از دوشم برداشته شد و فرزندانم نیز به تحصیل ادامه دادند، اما بالاخره تلاش پزشکان برای نجات همسرم به نتیجه نرسید و او چند ماه قبل بر اثر عوارض ناشی از بیماری جان سپرد. اگرچه با مرگ همسرم اوضاع زندگی ام آشفتهتر شد و من باید به تنهایی بار مسئولیت دختر و پسر نوجوانم را نیز به دوش میکشیدم، اما حمایتهای کمیته امداد همچنان مرا به ادامه زندگی و سرپرستی فرزندانم دلگرم میکرد تا این که مدتی قبل پیام محبت آمیزی را از یک شماره تلفن ناشناس در شبکه اجتماعی تلگرام دریافت کردم با آن که هیچ وقت به شمارههای ناشناس اهمیتی نمیدادم، اما احساس کردم این پیام توام با مهر و محبت از سوی فردی آشنا ارسال شده است بنابراین به رسم ادب پاسخ او را با همان مهربانی دادم، ولی این پیامها به همین جا خاتمه نیافت و به ابراز علاقه انجامید تا جایی که فهمیدم او یک پسر ۲۸ ساله است و قصد ازدواج با مرا دارد تصمیم گیری برایم بسیار سخت بود چرا که هیچ گونه آشنایی با آن جوان نداشتم خلاصه پیامکهای ما به ارتباط تلفنی گره خورد و آن جوان با چرب زبانی و جملات فریبنده اعتماد مرا جلب کرد تا حدی که قصد داشتم ماجرا را با خانواده ام در میان بگذارم، ولی برای شناخت بیشتر او را به خانه ام دعوت کردم. آن روز همه شرایط زندگی و اوضاع خانوادگی ام را برای آن جوان بازگو کردم در حالی که باز هم او فقط به حرف هایم گوش داد و از خودش هیچ چیزی نگفت. روز بعد هم سوار بر یک دستگاه خودروی پژو ۲۰۶ خاکستری رنگ سراغم آمد تا برای قرار و مدار ازدواج بیرون برویم وقتی به بولوار سرافرازان رسیدیم او به بهانهای گوشوارههای طلایم را گرفت و مرا از خودرو پیاده کرد و در یک لحظه پدال گاز را فشرد و در برابر چشمان حیرت زده ام در تاریکی شب گم شد تازه فهمیدم که در دام یک شیاد افتاده ام. به او پیام دادم آن گوشوارهها بخشی از جهیزیه دختر دم بختم را تامین میکند. التماس کردم که من وضع مالی خوبی ندارم و با کمک خیران زندگی ام را میگذرانم، اما او که به هدفش رسیده بود پیام داد که ببینم در آینده چه میشود و دیگر تلفن همراهش را خاموش کرد. شایان ذکر است، به دستور سرهنگ باقرزاده (رئیس کلانتری نجفی) تحقیقات نیروهای زبده کلانتری به سرپرستی ستوان خورشیدی برای دستگیری این جوان پژو سوار آغاز شده است.
ماجرای واقعی با همکاری فرماندهی انتظامی مشهد
منبع:خراسان
انتهای پیام/
درباره این سایت